نجوای یگانه لحظات شادی را برایتان آرزومندم |
|||||||||||||||||||||||||||
خوش آمدید دوستای گلم به وبلاگ نجوای یگانه که وبلاگ خودتونه خوش اومدید امیدوارم به لب خندون از وبلاگم برید بیرون
برای اینکه بهتر بتونیم لباتون رو بخندونیم برامون حتما نظر بدین از همتون متشکرم ایشالله همیشه خندون و شاد باشید
شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:جوک , آبادانیه دلیر , حسام خادم , نجوای یگانه , خنده , شادی, :: 10:43 :: نويسنده : حسام خادم
یه شب افغانیه با یه آبادانیه میخواستن دیوار خراب کنن افغانیه چراغ میگیره آبادانیه کلنگ میزنه چندتا آجر میوفته نوبت افغانیه میشه آبادانیه چراغ میگیره افغانیه یه کلنگ میزنه کل دیوار خراب میشه . آبادانیه میگه هااااا ولک اینطوری چراغ میگیرنا
درود بر همه ی هموطنان عزیز مخصوصا آبادانی های دلیر و خونگرم خوزستان
با تشکر از مریلا محمدی از مرند پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : حسام خادم
قند رو انداختم هوا تو یه حرکت سریع با دهن گرفتمش میگم بابا حال کردی پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:جوک , سرهنگ متواضع , حسام خادم , نجوای یگانه , خنده , شادی, :: 14:20 :: نويسنده : حسام خادم
روزي يک تيمسار سوار تاکسي شد. راننده ي تاکسي از او پرسيد: آقا شما سرهنگ هستيد؟
رفتم چین گارسون دو تا چوب آورده خواهرم میگه یعنی باید با اینا غذا بخورم؟
شنبه 4 مرداد 1393برچسب:نجوای یگانه , حسام خادم , پیامک , مورد داشتیم, :: 3:56 :: نويسنده : حسام خادم
مورد داشتیم محققان ایرانی اخیرا چاره ای برای گرمای هوا در ماه رمضان اندیشیده اند که ملاحظه میفرمایید جمعه 27 تير 1393برچسب:, :: 7:6 :: نويسنده : ندا محمدی
دعای دختر ایرانی : خدایا ! تو این ماه رمضونی مادرم خیلی زحمت میکشه منم چیزی ندارم که بهش بدم . خودت از لطف و فضل و کرمت یه داماد خوب نصیبش کن
مورد داشتیم یارو دماغش از پنجره اتوبوس زده بوده بیرون راننده اتوبوس از تو آیینه دیده گفته آقا آرنجتو بیار تو خطرناکه سلامتی دختری که BMW جلوش بوق زد . . . . . سوار شد رفت .... . . . چیه توقع داشتین سرشو بندازه پایین بگه چرخ موتور عشقمم نیستی ؟؟ اونقدر که ایرانسل و همراه اول به فکر میلیونر شدن من هستن ، خودم نیستم چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : پریسا سالاری
تا حالا دقت کردین اینایی که تو مهمونی ها دارن کباب باد میزنن وقتی ازشون تشکر می کنی جو گیر میشن تندتر باد میزنن و کباب رو میسوزونن ..؟؟؟ چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : پریسا سالاری
یه روز دختر خالم اومد خونمون و شوهرم برای دفعه اول با اون روبرو شد وقتی در رو براش باز کرد چشمای شوهرم به قد بلند دخترخالم خیره موند باورش نمی شد که دختر خالم 200 سانتی متر قد داره بعد که دختر خالم اومد تو خونه و کفشاش رو در آورد قدش شد 180 سانتی متر و وقتی نشست و کلیپسش رو در آورد قدش شد 160 سانتی متر و هنوز شوهرم در شگفتی این مونده که قد دختر خالم چند سانته ؟؟؟ چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : پریسا سالاری
آقا ما یکی رو خواستیم نفرین کنیم گفتیم خدا الهی به زمین گرم بِزَنَتِت نامبرده الان روی شن های سواحل آنتالیا مشغول آفتاب گرفتن است فک کنم سوء تفاهم شده خدایا چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : حسام خادم
یه بار اشتباهی 100 تومان برای یکی شارژ فرستادم بعد براش پیام دادم من 100 تومان اشتباهی براتون شارژ فرستادم بی زحمت برام بفرستین بنده خدا هم گفت نمی فرستم خلاصه هرچی اس دادم بفرست نفرستاد و اندازه 1000 تومان اس دادم که شارژمو پس بده اونم اندازه 1000 توامن اس داد که پس نمی دم چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 9:16 :: نويسنده : حسام خادم
میخواستیم کارت بازی کنیم یه نفر کم داشتیم دیدم بابابزرگم تکیه داده به پشتی دستش هم توی جیبشه گفتم آقاجون بازی می کنی ؟ گفت نه دارم میخارونمش .... آقاجونه ما داریم ؟؟؟؟ سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, :: 8:24 :: نويسنده : حسام خادم
توی یه مهمونی مخاطب خاصم روبروم نشسته بود واسش با موبایلم پیام دادم : بوسم میدی ؟؟ دیدم اخماش رو کشید تو هم پا شد رفت !!! یه نگاهی به پیامم کردم دیدم نوشتم بو سگ میدی !!! آقا دیگه هیچی از ارون روز نه زنگ زد نه جوابمو میده من : ! مخاطب خاص : ! ایرانسل : ! خطوط جابجایی اس ام اس : ______ سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, :: 7:55 :: نويسنده : حسام خادم
دیروز رفتم آزمایش دادم پولش شد 350 هزار تومان بابام گفت حالا اگه چیزیت نباشه من میدونم با تو من : ! پدر مهربانم : ! آزمایشگاه : ! مدیر وبلاگ نجوای یگانه : ! اساتید حوزه و دانشگاه : ! جمعیت هلال اهمر : ! من دیگه حرفی ندارم
تعارف کردن بر و بچه های حزب الله و بسیج
پيشرفت گسترده ايران در گراني بله ..... ايران هميشه در حال رشده : حتي توي گروني .... ما منتظر ايران 1404 هستيم
*********************** اينم حرفيه .... حق داره بنده خدا ..... كلي پول ماشينشو داده ..... معلومه كه پز هم داره
***********************
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 11:56 :: نويسنده : محمد مهدی
گاهی بسیار دیر می فهمیم زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش آن هم به بطالت بودیم هست... جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : پریسا سالاری
یکی از تخیلات من اینه که یک روز برم تو یه اداره و بدون اتلاف وقت و این اتاق و اون اتاق رفتن کارم انجام بشه و زود برگردم خونه
-------------------------
یکی از تخیلات من اینه در حالی که یک بارونی بلند تنمه و یقشو بالا دادم با عینک ته استکانی رو چشام و یه کلاه شاپو رو سرم رو سر یه جنازه بعنوان بازرس بایستم و بعدش باصدای خاصی بگم : همیشه مجرم به صحنه جرم بر میگرده .....
------------------------- جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, :: 14:40 :: نويسنده : پریسا سالاری
اعتراف میکنم اولین باری که از عینک طبی استفاده کردم ، حواسم نبود با عینک صورتم رو شستم
-------------------------
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم به یکی از عروسکهام که ابراز محبت میکردم ، فکر میکردم باید بقیشون روهم بوس کنم تا ناراحت نشن -------------------------
پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 11:19 :: نويسنده : سید جواد
تا حالا دقت کردین هروقت یه فیلم تو تلویزیون پخش میشه بیشتر مردم اسم بچه هاشون رو هم اسم بازیگر اصلی می ذارن؟؟؟
------------------------- ادامه مطلب ... پیرمرد نابینا اسکناس را از جیبش در آورد و به مرد جوان نشان داد و پرسید: ببین این هزاریه؟؟؟ مرد جوان نگاهی کرد و گفت : نه پدرجان دویستیه. پیرمرد پوزخندی زد و با حسرت گفت : یه هفته دلم خوش بود که گوشه جیبم یه هزار تومنی افتاده. جوان را برق گرفت: « یه هفته؟؟؟؟ » . مرد جوان وقتی چهره درهم رفته پیرمرد را دید ، یک اسکناس هزار تومنی از جیبش درآورد و کف دست پیرمرد گذاشت . آنوقت با خنده گفت : شوخی کردم پدرجان این هزاریه. اون وقت جوون لبخند خوشحالی رو تو صورت پیرمرد تماشا کرد...
------------------------------------
قورباغه توی کلاس ورجه ورجه میکرد. آقای افتخاری گفت : قاسم ؛این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون.قاسم گفت : آقا اجازه؟ ما از قورباغه می ترسیم. آقای افتخاری گفت : ساسان ؛ تو این قورباغه را بینداز بیرون . ساسان هم گفت : آقا اجازه؟ ماهم می ترسیم . آقای افتخاری گفت : بچه ها کی از قورباغه نمی ترسه؟ من گفتم : آقا اجازه؟ ما نمی ترسیم. آقای افتخاری گفت : کیف و کتابت رو بردار و زود از کلاس برو بیرون . گمان میکنم که محمود مرا لو داده باشد ؛ وگرنه آقای افتخاری از کجا می دانست که من قورباغه را به کلاس آوردم...
------------------------------------ درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید - لحظات شادی را برایتان آرزومندم آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||
|